دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

ماه شعبان

سلام 

خیلی وقت بود Comment نگذاشته بودم ... اوه خیلی وقت بود ...  

فقط آمدم ماه شعبان ماه اعیاد خدا رو تبریک بگم و برم ... 

عیدهاتون مبارک !!! 

دل تنها

دل تنها ( پست به سفارش آقای طاهری )

ندارم  هیچ  راهی   و سرایی
ندارد  عاشقی  بر من  هوایی
نه نوری نه چراغی در دل شب
که با نورش دهد نور همچو ماهی
نه باغی  مالکش  در این  دیارم
شوم  با حاصلش  اهل  بهایی
نه اشکی از فراقت همچو شبنم
بریزد  روی  گلهای  جدایی
نه قلبی تا شود حیران و افسوس
ز نام  عاشقی گم کرده  راهی
نه  چشمی  تا ببیند  از  بصیرت
نگردد  کور و خسته  از نگاهی
نه جنگی کز وجودش خصم دولت
بیازارد   دل   خسته   ز راهی
نه باری تا برم مقصد به تعجیل
به آهو جستجوی قطره آبی
نه پاهی پیش روم بهر ملاقات
 ز سویش پیش روم چو ساربانی
نه دستی تا دهد دست تعهد
فشارد دست یاران با خدایی
نه راهی تا روم  سویش شتابان
ز غفلت کج نرم گم کرده راهی
نه عشقی با دلم گردد دلارام
که با وصلش کنم نک زندگانی
نه نیشی تا زند بر پیکر من
ز راهی زخم شوم با تکه خاری
نه ساقی تا دهد یک قطره آبی
طبیبی او کند گردم شفایی
نه تختی تا نشینم همچو شاهی
نه قصه تا روم یکدم به خوابی
***

(نوپا)

 

فلسطین اندوه بزرگ مسلمین

 

ارتحال امام ...

این روزها مصادف با ارتحال امام خمینی ...

امیدوارم همتون رو توی مرقد امام ببینم ...

در ضمن یاد قیام ۱۵ خرداد رو هم نباید از یاد برد .

چه زیباست
اگر قلبم پس از مرگم
به سان روزهای پیش از آن
در سینه ای کوبد پیام مهربانی را
آن گاه که پرنده سپید روحمان عروج معنایش را جشن می گیرد
آن گاه که قفل قفس سنگین جسم گشوده می شود تا برویم و از آن بالاها نگاه کنیم به آنچه در زمین بر جای گذاشته ایم
چقدر زیبا خواهد بود اگر آنقدر کاشته باشیم، که سبزی و طراوت کاشته هامان پرنده روحمان را آن بالاها سرمست کند
آنجا دیگر پرهای زمینیان به کار نمی آید، پس می توانیم آن ها را به ،کبوتران پر شکسته زمین قرض دهیم تا وقتی از آن بالا نگاه کردیم زیبایی باغمان با تحرک پرواز پرندگان
با جست ونشت هاشان به این سو و آن سو، دو چندان شود
آن روز از آن بالا خواهیم شنید
گرومپ
گروپ
گروپ
.....
آری این، قلب من است که در سینه آن پرنده کوچک شادمان، میتپد
آه که من امروز من چقدر خوشحالم

اگر فکر می کنی....

اگر فکر می کنی که رفتنت باعث شکستنم می شود
اگر فکر می کنی که از پس رفتنت اشک می ریزم
اگر فکر می کنی که با نبودنت لحظه هایم خالی می شوند
اگر فکر می کنی که هر لحظه دلم برای بوسه هایت تنگ می
شود
اگر فکر می کنی که بی تو می میرم
بسیار درست فکر کرده ای
خب تو که می دانی نبودنت را تاب نمی آورم
...پس بمان
بمان که گر تو بمانی بهار خواهد ماند
بمان که گر تو بمانی هَزار خواهد خواند
بمان بهانه بودن ,بمان دلیل سرودن

نقدها را بود آیا که عیاری گیرن

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست




تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
بگذارند و خم طره یاری گیرند
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
که در این خیل حصاری به سواری گیرند
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند
زین میان گر بتوان به که کناری گیرن

اگه دوست دارید همه جور فیلم رو راحت ببینید و دانلود کنید . به آدرس زیر حتما یه سری بزنید : البته بعضی وقت ها یه صحنه های ناجوری هم داره ... . ولی خالی از لطف نیست .

http://www.bofunk.com

 

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافری ست رنجیدن

 

 

درخت تنها

 

آخرهای فصل پاییزبه درخت پیروتنها
تنها برگی روی شاخش مونده بود میون برگها
یه شبی درخت به برگ گفت کاش بمونی درکنارم
آخه من میون برگهافقط تنهاتورودارم
وقتی برگ درخت رو میدیدداره ازغصه میمیره
با خدا رازونیازکرداون روازدرخت نگیره
بادلی خردوشکسته.گفت نذارازاون جداشم
ای خداکاری بکن که تا بهارهمین جاباشم
برگ توخلوت شبونه ازدلش با خدامی گفت
غافل ازاینکه یه گوشه بادهمه حرفاشو میشنفت
باداومد باخنده ای گفت:آخه این حرفهاکدومه
با هجوم من روشاخه عمرهردوتون تمومه
یه دفعه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوان
سیلی زدبه برگ وشاخه تا بگیره ازدرخت جون
ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید وچسبید
تاکه باد رفت پیش بارون.بارون هم قصه رو فهمید
بارون گفت با رعدوبرقم می سوزونمش تاریشه
تا که آثاری نمونه دیگه ازدرخت وبیشه
ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد
به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که میمرد
برگ نیفتاد آخه این کارخدا بود
هرکی زندگیش رو باخته دلش از خدا جدا بود

وقتی ... .

وقتی شادی آروم بخند تا غم از خواب بیدار نشه

                                                               و وقتی غمگینی آروم گریه کن تا شادی ازت ناامید نشه ... .

وقتی ... .

وقتی شادی آروم بخند تا غم از خواب بیدار نشه

                                                               و وقتی غمگینی آروم گریه کن تا شادی ازت ناامید نشه ... .

عیدتون مبارک باشه صد سال به این سالها ... .

هنگامی که پروردگار جهان را خلق می کرد ، فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند .

خداوند از فرشتگان مقرب خود خواست در تصمیمش یاری اش دهند که اسرار زندگی را کجا جای دهد یکی از فرشتگان پاسخ داد :در زمین دفن کن.
دیگری گفت :  در اعماق دریا جای بده .
یکی دیگر پیشنهاد کرد : در کوه ها پنهان کن .
خداوند پاسخ داد : اگر آنچه را شما می گویید انجام دهم ، تنها اشخاص معدودی اسرار زندگی را می یابند . اسرار زندگی باید در دسترس همه باشد .
یکی از فرشتگان در جواب گفت: بله درک می کنم ، پس در قلب تمام ابنای بشر جای بده .
هیچ کس فکر نمی کند که آنجا دنبالش بگردد.
خداوند گفت : درست است ! در قلب تمام انسانها .
پس بدین ترتیب اسرار زندگی در وجود همه ما جای دارد .

دستم را دراز می کنم
 و تکه ای از ابر بی باران امید را
به زیر می آورم
 و در آسمان خیال رها می کنم
 تا شاید
دوباره بر کویر خشکیده ی احساس ببارد
 و گلهاى عشق
دوباره شکوفا شوند........
هر روز با این رویا دلخوشم
اما.....
اما می ترسم
می ترسم تند باد سرنوشت ابرهای رویاى مرا با
خود ببرد
و کویر احساسم همیشه کویر بماند
.

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان میرسم از کوچ تو
با من از اغاز این مردن نگو
کاش میشد لحظه هارا پس گرفت
کاش میشد از تو بود و تا تو بود
کاش میشد در تو گم شد تا همه
کاش میشد تا همیشه با تو بود
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان میرسم از کوچ تو
با من از اغاز این مردن نگو
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه اویزان کند
میروی تا قصه را غمنامه تدفین گل
میروی تا واژه را باران خاکستر کنم
ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن
میروی تا بخشی از جان مرا پرپرکنی
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان میرسم از کوچ تو
با من از اغاز این مردن نگو.

خدایا با من حرف بزن

 

کودک نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن . مرغ دریایی آواز خواند کودک نشنید . سپس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن . رعد در آسمان پیچید اما کودک گوش نداد . کودک نگاهی به اطرافش کرد و گفت :خدایا بگذار ببینمت . ستاره ای درخشید اما کودک توجه نکرد . کودک فریاد زد :خدایا به من معجزه ای نشان بده . ویک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید . کودک با نا امیدی گریست . خدایا با من در ارتباط باش . بگذار بدانم اینجایی . بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد . ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت .

 

برای آگاهی از وقایع اتفاق افتاده در حرم و ... به آدرس زیر مراجعه نمائید ... .

http://moharram.sobh.ir/EmamHadi/