دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

زهر شیرین

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق

که نامی خوشتر از اینت ندانم

و گر_ هر لحظه _ رنگی تازه گیری

به غیر از زهر شیرینت نخوانم

تو زهری، زهر گرم سینه سوزی

تو شیرینی، که شور هستی از توست

شراب جام خورشیدی که جان را

نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست

به آسانی مرا از من ربودی

درون کوره غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانی ام سوخت

نگاهم رابه زیبایی گشودی

بسی گفتند : _ دل از عشق بر گیر !

که : نیرنگ است و افسون است و جادوست!

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که او زهر است،اما... نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب آلود

تنم را در جدائی می گدازد

از آن شادم که در هنگامه درد

غمی شیرین دلم را می نوازد

اگر مرگم به نامردی نگیرد :

مرا مهر تو در دل جاودانی است

وگر عمرم به ناکامی سر آید

تو را دارم که، مرگم زندگانی است.

داشتم می مردم ... .

داشتم می مردم

در فراسوی زمان

          در هجومی از درد

                 در سکوتی از درد

                    در طریقی پر درد

روح از مرز تنم

      اندکی فاصله داشت

و اندر آن خلوت خود

      با خودم فاصله داشت

بر تمنای دلم

بدنم سخت گرفت

روح آزرده ی من

ولی آرام نشد

مرگ با من کمی اندک... ولی انگار که در رودر بایستی است

کسی فریاد زند...

    کسی فریاد زند...

روح من در بدنم

      در پی لجبازیست...

کاش مادر می بود... تا ببوسم رخ او

کاش می بود پدر... تا که بر دست پر از همن او بوسه زنم

ناگهان فریادی...

یا صدایی ز زمین

... روح آزرده ی جسمم فهمید

در سکوت جسمم روح از بارقه ی رعد صدایی لرزید

                                             و دوباره بر گشت...

و دگر بار زندگی بر تن سردم برگشت

بار دیگر جوشید

          در رگم زمزمه ی زندگیم

سخت در فکر بودم...

من چرا می رفتم؟!

و چه دردناک... ولی می رفتم...

                           ...درد در عمق وجودم لرزید

و درست است انگار...

سهم این ثانیه ها زندگی است

           سهم بودن تا مرگ

             سهم بودن...بودن

و از این پس دگر زندگیم

رنگ دیگر دارد

مرگ با من انگار کمتر از یک قدمی فاصله ی بودن و رفتن دارد

آیه هایی از نور...

و سکوتی مبهم...

سهم آن لحظه ی بیداری شد

و دوباره هم خواب

ولی با یاد مرگ...

                تا بدانم که این زندگیم ارزش لحظه ای اندوه ندارد هرگز

همه می گذرند و می گویند :

 

همه می گذرند و می گویند :  

                                        چقدر عجیب عاشق شدی ! 

                                                                                و من بی توجه به گفته ها

دامن چین چین آرزو می پوشم

                                          و پولک شادی به سر می زنم 

                                                                                تا تئ بیایی !؟

با طنین فراموشی نبودن ها

                                         و بی تو کم کم پولک ها شل شدند و افتادند

و تیک تاک ثانیه های انتظار

                                         به من فهماند

                                                             چقدر دیر است !

و دیدم که تو هرگز نمی آیی  

                                       نمی خواهم باورکنم

                                                                    میان اصوات خاموش اشک

همه می گذرند و می گویند :

                                         چقدر ساده فراموش شدی !

  

انالله و انا الیه راجعون

حادثه سقوط هواپیمای C-130 نیروی هوایی ایران رو به همه هموطنان و همچنین بازماندگان این حادثه تسلیت عرض می نمائیم .

از خدا برای بازماندگان این حادثه صبر جزیل خواستاریم .

 

زن از نظر علم شیمی ( با عرض معذرت از خانم ها )

زن در طبیعت کمتر به صورت آزاد موجود است و بیشتر به صورت ترکیب با عناصر ، مانند انیدرید تکبر و سولفات خودبینی و ناز در منازل یافت می شود
تاریخچه کشف زن
کاشف این عنصر ، پرفسور «آدم» است که در تاریخ نوکیا 6600 برای اولین بار با این عنصر برخورد کرده و در راه این کشف زحمات فراوانی متحمل شده و با تمام کوششهایی که به عمل آورده هنوز نتوانسته جنس و خواص اصلی این عنصر را پیدا و درک کند (حتی گفته شده که دهن پرفسور آدم در این راه سرویس شده است )
طرز تهیه زن
برای تهیه  این عنصر کافی است مقداری اکسید اسکناس و نیترات پژو دویست و شش را در سولفات ویلا مخلوط کرده و دو کاخ طلای ۲۴ عیار به عنوان مهریه و کمی کلرید خواهش (همون التماس) به عنوان شیربها اضافه شود! پس از ترکیب این مواد ، گاز عشوه و سولفور ناز متصاعد می شود و بعد از میعان به صورت عشق ، زن در خانه رسوب می کند! بعضی از دانشمندان و متفکران معتقدند چنانچه مقداری از عصاره ء چرب زبانی به عنوان کاتالیزور استفاده شود ، نتیجه کار بهتر خواهد بود
خواص فیزیکی زن
بسیار شکننده است! از جنس نرم و حساس می باشد و به سرعت تحت تاثیر محیط و احساسات قرار می گیرد! هر گاه مقداری اسید خشونت و کربنات سوزآوری به اسم «هوو» به آن اضافه شود فورا ذوب شده و به صورت بیکربنات اشک جاری می شود
خواص شیمیایی زن
بعضی از انواع این عنصر میل شدیدی به ترکیب شدن با کلرات کرم آفتاب و سولفات روژ و استات ریمل دارند و پس از انجام واکنشات غلیظ ، به خیال خودشون قابل تحمل میشن!!! برخی از انواع این عنصر ناخالص بوده و همراه سیلیکات است و در آن خورده شیشه یافت می شود و خاصیت شوهر آزاری پیدا می کند! برای خالص کردن آن کافی است عنصر ناخالص را در یک محیط سر بسته مانند اتاق بانیترات کتک و کربنات غضب ترکیب نموده و از این عمل نیم مول گاز جیغ و نیم مول گاز فریاد که غلظت آن برابر ماده اولیه است متصاعد می شود و عنصر به حالت رسوب در کف اتاق ته نشین می شود! سپس اگر به آن مقداری اکسید محبت اضافه شود به حالت ماده اولیه باز می گردد
توصیه  ایمنی 
هرگز با این عنصر(زن) یکی بدو نکنید که نتیجه خوبی نمیدهد

حافظ به روایت شیر فرهاد ؟!

ناگهان پـــــرده بر انداخته ای ، یعنی چه؟

مست از خانه برون تاخته ای ، یعنی چه؟

"حافظ"

ناگهان پـــــرده بر انداخته...." ای ، یعنی چه؟"(!)

مست از خانه برون تاخته..." ای ، یعنی چه؟"(!)

عشق شون پت ، وَزده چنبـــــــره بر زندگیـم

سهم دل ، خشکه نپرداخته!..."ای یعنی چه؟!"

ای کَیانـــــــــوش که با مـــــا وَزده شطرنجی

شـده چُلمنگ و فقط باخته!..."ای یعنی چه؟!"

نَوَدیدی کــــه "سحـــــــرناز" به روی "لیلــون"

باز هم خنجـــــر خود آخته؟!..."ای یعنی چه؟!"

وا وَکن چشم و وَبین گرد نخــود چی فوکولَه!

کــار ِ ای "دو برره" ساخته!..."ای یعنی چه؟!"

"بوالفضول الشعـــرا" حافظ طنز است و "بگور"

پیش او لُنـــگ وَ یَنــــداخته!..."ای یعنی چه؟!"

**

هر که پنداشت تــو تعریف ز طنـــــزت فوکولی!

فعل معکــــوس تو نشناخته!..."ای یعنی چه؟!"

*******************************

(طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)

دوبیتی های برره ای...این بار از خودمان(!)...

زنخدون تــو چال اسکندرون بید!

دل مو کلّـه پا گشته در اون بید!

دو من گرد نخـودمصرف وَِکردم

فراق شون پتت نئشه پرون بید!

***

ز عشقولی منـــو ویلون وَکردی!

ز غم عیـــــن نی قلیون وَکردی!

همه وزن دوبیتی هامو، چُلمنگ!

"مفا لیلـون مفا لیلـون" وَکردی(!)


بوالفضول الشعرا

به انکار مکوش ... .

 

عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش ... .

 

 

گل زرد و گل زرد و گل زرد ... .

گل زرد و گل زرد و گل زرد                   بیا با هم بنالیم از سر درد

عنان تا در کف نامردمان است            ستم با مرد خواهد کرد نامرد

مرا سرمست خود کن ... .

مرا سرمست خود کن ساقی من              بت میخواره اشراقی من

مرا چندان ز چشم خود بشوران               که غرق عشق گردد باقی من

جهان بدون صهیونیسم

 

جهان بدون صهیونیسم


این روز چندان دور نیست

اسم صهیونیست ها شبکه های متحد صهیونیست هایی که از سوی دولت های صاحب پول و قدرت و نفوذ حمایت می شوند، ما را نمی ترساند. تا سالیانی پیش از این و هم اکنون و در بسیاری از کشورهای اسلامی، وقتی مردم عادی از موضوعی سیاسی، مثل ماجرای افتادن بختک صهیونیست ها به عنوان یک حکومت جعلی در منطقه خاورمیانه حرف می زنند، بزرگ ترها و موجودات عاقل تر به آنها توصیه می کنند که وارد معقولات نشوند و کاری به کارهای خطرناک نداشته باشند.
مفتی های سعودی در مسجد النبی، جوان های سعودی و غیرسعودی را دور خود جمع می کنند و غیر از آموزش تعالیم دینی خود، آنها را به پرهیز از بحث های سیاسی دعوت می کنند. از میان جوان های کشورهای عربی اسلامی، آنها که سر به زیر و حرف گوش کن باشند تصور می کنند که مبارزه با غاصبان سرزمین های اسلامی، بر عهده حکومت است و جوانان مسلمان وظیفه ای جز حفظ دین فردی خود ندارند.
عصر ما اما عصر امام خمینی (ره) است و این بزرگ ترین انسان قرن های اخیر از قضا به ما یاد داد که وارد معقولات شویم و چشم های ما را به روی واقعیت های پوشیده ای در دنیا باز کرد. در همان عربستان که هر سال میلیون ها مسلمان را در ایام حج و غیر از آن به بهانه عمره در خود جمع می کند، مسلمانان لبنان، سودان، اتیوپی، مالزی، اندونزی، ترکیه و پاکستان و هند و هر جای دیگر که صدای مسلمانی از آن به گوش می رسد، نام امام خمینی را که می شنوند، لبخند می زنند و به هر زبانی که دارند، به خوبی از او یاد می کنند و خود را به او مدیون می دانند.
می گویند شبکه صهیونیست ها در همه جای دنیا نفوذ دارند و از حمایت دولت های بزرگ بهره می برند. می گویند رؤسای کشورهای مشهور قدرتمند دنیا، بدون اجازه صهیونیست ها آب هم نمی خورند.می گویند هر کس در سراسر دنیا به صهیونیست ها چپ نگاه کند، روزگارش را سیاه می کنند. از این حرف ها زیاد می زنند، اما فرزندان امام خمینی در سراسر دنیا، دوست دارند دنیایی بدون حاکمیت صهیونیست ها را به چشم خود ببینند و برای این هدف چیزی برای دریغ و کوتاهی ندارند.
چهره زمین روزگاری خالی از نفوذ و سلطه صهیونیست ها به خود خواهد دید. روز غلبه مستضعفین بر سراسر جهان. این وعده خداوند، چندان دور نیست.
از این پس هر هفته یکشنبه ها با هفته نامه الکترونیکی «جهان بدون صهیونیسم» نزد شما خوبان می آئیم، با ما همراه باشید.

ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم

نه ... .

با ” نه“شنیدن از تو که من کم نمیِ شوم
مجنون نمـای مــردم عالم نمی شوم
این اوّلین خطای تو ، حوّای سنگدل !
پنداشـتی بدون تو آدم نمـی شـوم
بعد از تو ای خزانزده دیگر برای هر ،
شب بوی‎تشنه لب‎شده شبنم نمی‎شوم
دلخور نشو عزیز! از این خُلقِ بی خیال
گفتم که بی تو پا پیِ خُلقم نمی شوم
آه ای نگاهـهای تماشا ، خداوکیل !
علاف چشمهای شما هم نمی شوم
بگذار صـادقـانه بگـویـم بدون تو ...
هرکار می کنم…نه..نه..آدم نمی شوم

پروانه صفت ... .

پروانه صفت چشم به تو دوخته بودم

آن گه که به خود آمدم سوخته بودم

خاکستر جسمم به سر شعله فرو ریخت

این بود وفایی که من آموخته بودم

خود خواه نادان

خود خواه نادان ، در حالی که در بند منیت خویش اسیر است برای رهایی به در و دیوار شخصیت دیگران می کوبد !

وقتی سهراب سپهری دانشجو بود ... .

اهل دانشگاهم     
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم   
      خرده عقلی   
          سر سوزن شوقی

اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است
گاه گاهی می نویسم تکلیف   
                  می سپارم به شما
                        تا به یک نمره ناقابل بیست 
                        که در آن زندانیست   
                        دلتان زنده شود
چه خیالی چه خیالی میدانم   
گپ زدن بیهوده است
خوب میدانم دانشم بیهوده است
اوستاد از من پرسید     
              چقدر نمره ز من می خواهی
من از او پرسیدم                دل خوش سیری چند


اهل دانشگاهم     
قبله ام آموزش
      جانمازم جزوه         
          مشق از پنجره ها میگیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهایم را وقتی می خوانم     
              که خروس می کشد خمیازه
                          مرغ و ماهی خواب است

خوب یادم هست     
مدرسه باغ آزادی بود
درس بی کرنش می خواندیم     
            نمره بی خواهش می آوردیم
تا معلم پارازیت می انداخت     
            همه غش می کردیم
                  کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز       
مثل یک بازی بود
کم کمک دور شدم از آنجا       
بار خود را بستم
عاقبت رفتم در دانشگاه         
            به محیط خشن آموزش
                  و به دانشکده علوم سرایت کردم   
رفتم از پله کامپیوتر بالا
            چیزها دیدم در دانشگاه
                  من گدایی دیدم در آخر ترم         
                                  در به در می گشت
                                        یک نمره قبولی می خواست

من کسی را دیدم       
      از دیدن یک نمره ده
            دم دانشگاه پشتک می زد
شاعری دیدم         
    هنگام خطابه   
          به خرچنگ می گفت ستاره
                  و اسید نیتریک را جای می می نوشید
همه جا پیدا بود         
        همه جا را دیدم
بارش اشک از نمره تک         
جنگ آموزش با دانشجو
حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر
فتح یک ترم به دست ترمیم       
قتل یک لبخند در آخر ترم
همه را من دیدم     
        من در این دانشگاه در به در و ویرانم
        من به یک نمره نا قابل ده خشنودم         
        من به لیسانس قناعت دارم
              من نمی خندم اگر دوست من می افتد
              من نمی خندم اگر نرخ ژتون را دو برابر بکنند
                                    و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد
من در این دانشگاه             
در سراشیب کسالت هستم
خوب می دانم استاد         
کی کوئیز می گیرد
برگه حذف کجاست             
سایت و رایانه آن مال من است
تریا،نقلیه و دانشکده از آن من است
ما بدانیم اگر سلف نباشد         
                همگی می میریم
و اگر حذف نباشد       
                همگی مشروطیم

            نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نبود
            کار ما نیست شناسایی مسئول غذا
            کار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
            کار ما شاید اینست که در مرکز پانچ
            پی اصلاح خطا ها برویم

خدایا همه ی بچه های ایران و حفظ کن .... .

ریحانه کوچولوبا دل پاکش تازه امسال رفته کلاس دوم ..........در آرزوی بزرگ شدنه اصلاً نمیخواد به مریضی فکر کنه آخه هنوز خیلی کوچیکه
اون به دعای من وتو احتیاج داره...بیاین همه با هم دعا کنیم که خدا ریحانه ناز و کوچک را شفا بده
اگه حرفای بابای ریحانه رو بخونی میفهمی دیدن این که جگر گوشه ات جلوی چشمات درد بکشه خیلی سخته.....
پس همه با هم دعا میکنیم که خدایا نذار ریحانه بیشتر از این درد بکشه و بهش شفا عطا کن (آمین )

درد  دل یک پدر رنج کشیده که آرزویی جز سلامتی دختر کوچولوش نداره


ساعت ۱۱ شبه و موقع نزدیک شدن تزریق آمپول ِ دسفرال ریحانه است ، سرش رو روی زانوهام گذاشته و من هم به آرامی چهره ی معصوم و رنج کشید ه اش رو نوازش می کنم. شروع به صحبت کردن می کنه ، می گه : یه فکر خیلی قشنگی دارم ، گفتم چیه ؟ می گه : وقتی که همه مردند و من هم مردم ، از خدا می خوام که منو تبدیل به یه اسب کنه .  با تعجب می پرسم  چرا اسب ؟! تو یک انسانی ...

می گه آخه اسب رو خیلی دوست دارم و مهربونه ...

گفتم نه عزیزم می دونه چیه ؟ ... انسان بهترین و بالاترین موجودیه که خداوند خلق کرده ، انسان خیلی از کارها رو می تونه خودش تصمیم بگیره و انجام بده مثل با خدا حرف زدن ، به بابا و مامان احترام گذاشتن تا آخر عمرشون ، به مردم کمک کردن و خیلی از کارهای خوب دیگه اما حیوونا نمی تونند چون فکر و اراده ندارند ...

ریحانه جواب داد : اما حیوونا هم با خدا و بچه هاشون حرف می زنند اما ما زبونشون رو نمی فهمیم ...!

گفتم آره دخترم اما انسان فرق می کنه ...

ریحانه ادامه داد و گفت : آدما کارهای بد هم خیلی انجام می دن ، جنگ می کنند ، همدیگر رو می کشند ، دزدی می کنند ، کارهای بد دیگه که تلویزیون نشون می ده ... دلم می خواد به همه ی آدما بگم خدا شما رو آفریده تا مهربون زندگی کنین نه اینکه با هم بجنگید و ...

و صحبتهای ریحانه ادامه داشت و من هم سکوت اختیار کردم و به وسایل تزریقاتی که مامانش داشت برای تزریق آمپول به ریحانه آماده می کرد نگاه می کردم ...

 

                          

                                                         


زنگ ساعت همه رو از خواب بیدار می کنه ، صبح های مدرسه ای شروع شده و نوید بخش شروع استرس صبحگاهیه !! ... استرس دیر رسیدن به موقع بچه ها به مدرسه برای پدر و مادر و استرس همیشگی مدرسه برای بچه ها .

مامان ریحانه صداش می زنه که بلند شو تا مدرسه ات دیر نشه ... ریحانه بلند می شه و مامانش آمپول رو از بدنش در میاره تا ریحان بره و دست و روش رو بشوره و خودش رو آماده رفتن به مدرسه کنه ...

بعد از خوردن چند لقمه کوچیک صبحونه شروع به پوشیدن روپوش مدرسه اش می کنه و بر خلاف پارسال عینک کوچولوش رو به چشم نداره چون عینکش رو دادم تا شیشه اش عوض شه .... با چهره ای غمگین و با دنیایی از نیاز به من و مامانش نگاه می کنه و نگرانی که از صورتش پیداست

 

 

 دقایقی به سکوت گذشت و ریحانه  سرش را پایین انداخت و با حالت خجالت گفت : عمه سعیده فهمیدی ؟ ... من هم جزء فرشتگانی هستم که خدا به آنها اجازه داده که به این دنیا بیایند و زندگی کنند ... خدا به من اجازه داد .

 

 

                                

             

پرسید چرا آخر زمان می شه ؟ مامانش جواب داد که آخه همه بتونند به خدا برسند و همه زیبایی ها رو ببینند و آدمهای خوب بتونند به بهشت برسند و ...

ریحانه گفت : من فکر می کنم که حیوونا زودتر می رن بهشت !! پرسیدم که چرا چنین فکری می کنی دخترم ؟ گفت : آخه اونا زودتر اونجا می رن و بازی و خوشحالی می کنن و خودشون رو آماده می کنن تا آدما بیان پیششون !!

* می خواستم جوابش رو بدم که حیوونا به خاطر اینکه فکر و اراده ندارند نمی تونند برن بهشت و انسان برای اینکه می تونه فکر کنه و مسیر زندگی رو خودش انتخاب کنه بهشت پاداش خوب زندگی کردنشه و ...

اما با خودم گفتم نه جواب ندم بهتره چون مدتی پیش که رفته بودیم شمال ریحانه می گفت : یه آرزوی خیلی قشنگی دارم ، پرسیدم چیه ؟ گفت : که یه باغ خیلی بزرگ داشته باشم مثل جنگل ،‌ توش مرغ ، خروس ، یه اسب ، دختر جوجه ، پسر جوجه ، خرگوش ، ... و گرگ داشته باشم !! .... با تعجب پرسیدم گرگ ؟!! گفت آره .... گفتم گرگ خطرناکه و گوشت می خوره و ...   گفت : نه من به اونا آموزش می دم ، آخه حیوونا خیلی مهربونن 

سخن خداوند متعال

هنگامی که سخن خداوند متعال را در امری می دانی اما در عمل به آن حیرانی ، بدان که در کنار شیطان در بند حرمانی !

عشق ... .

عشق با احساس شروع می شود و در جنگ تداوم می یابد و با صلح جاودانه می شود .

 

در حیطه فهمیدن ما نیست ... ؟!؟!

عشق در حیطه فهمیدن ما نیست‏، بیا برگردیم
آسمان پاسخ پرسیدن ما نیست‏ ، بیا برگردیم
گریه هامان چقدر تلخ، ببین ! رنگ ترحّم دارد
تا زمین دشمن خندیدن ما نیست‏، بیا برگردیم
باغ از فطرت این جاده پر از بوی شکفتنها، حیف
شمّه ای مهلتِ بوییدن ما نیست، بیا برگردیم
بال سنگین سفر میشکند وای ملال انگیز است
هیچ کس منتظر دیدن ما نیست، بیا برگردیم
مثل گنجیم گرانسنگ کمی وسوسه آمیز ولی
دزد هم مایل دزدیدن ما نیست ، بیا برگردیم
خومانیم ببین! ما دلمان را به دو قسمت کردیم
عشق در حیطه فهمیدن ما نیست؟! بیا برگردیم.