دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

چه زیباست
اگر قلبم پس از مرگم
به سان روزهای پیش از آن
در سینه ای کوبد پیام مهربانی را
آن گاه که پرنده سپید روحمان عروج معنایش را جشن می گیرد
آن گاه که قفل قفس سنگین جسم گشوده می شود تا برویم و از آن بالاها نگاه کنیم به آنچه در زمین بر جای گذاشته ایم
چقدر زیبا خواهد بود اگر آنقدر کاشته باشیم، که سبزی و طراوت کاشته هامان پرنده روحمان را آن بالاها سرمست کند
آنجا دیگر پرهای زمینیان به کار نمی آید، پس می توانیم آن ها را به ،کبوتران پر شکسته زمین قرض دهیم تا وقتی از آن بالا نگاه کردیم زیبایی باغمان با تحرک پرواز پرندگان
با جست ونشت هاشان به این سو و آن سو، دو چندان شود
آن روز از آن بالا خواهیم شنید
گرومپ
گروپ
گروپ
.....
آری این، قلب من است که در سینه آن پرنده کوچک شادمان، میتپد
آه که من امروز من چقدر خوشحالم

اگر فکر می کنی....

اگر فکر می کنی که رفتنت باعث شکستنم می شود
اگر فکر می کنی که از پس رفتنت اشک می ریزم
اگر فکر می کنی که با نبودنت لحظه هایم خالی می شوند
اگر فکر می کنی که هر لحظه دلم برای بوسه هایت تنگ می
شود
اگر فکر می کنی که بی تو می میرم
بسیار درست فکر کرده ای
خب تو که می دانی نبودنت را تاب نمی آورم
...پس بمان
بمان که گر تو بمانی بهار خواهد ماند
بمان که گر تو بمانی هَزار خواهد خواند
بمان بهانه بودن ,بمان دلیل سرودن

نقدها را بود آیا که عیاری گیرن

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست




تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
بگذارند و خم طره یاری گیرند
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
که در این خیل حصاری به سواری گیرند
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند
زین میان گر بتوان به که کناری گیرن

هنگامی که پروردگار جهان را خلق می کرد ، فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند .

خداوند از فرشتگان مقرب خود خواست در تصمیمش یاری اش دهند که اسرار زندگی را کجا جای دهد یکی از فرشتگان پاسخ داد :در زمین دفن کن.
دیگری گفت :  در اعماق دریا جای بده .
یکی دیگر پیشنهاد کرد : در کوه ها پنهان کن .
خداوند پاسخ داد : اگر آنچه را شما می گویید انجام دهم ، تنها اشخاص معدودی اسرار زندگی را می یابند . اسرار زندگی باید در دسترس همه باشد .
یکی از فرشتگان در جواب گفت: بله درک می کنم ، پس در قلب تمام ابنای بشر جای بده .
هیچ کس فکر نمی کند که آنجا دنبالش بگردد.
خداوند گفت : درست است ! در قلب تمام انسانها .
پس بدین ترتیب اسرار زندگی در وجود همه ما جای دارد .

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان میرسم از کوچ تو
با من از اغاز این مردن نگو
کاش میشد لحظه هارا پس گرفت
کاش میشد از تو بود و تا تو بود
کاش میشد در تو گم شد تا همه
کاش میشد تا همیشه با تو بود
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان میرسم از کوچ تو
با من از اغاز این مردن نگو
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه اویزان کند
میروی تا قصه را غمنامه تدفین گل
میروی تا واژه را باران خاکستر کنم
ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن
میروی تا بخشی از جان مرا پرپرکنی
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان میرسم از کوچ تو
با من از اغاز این مردن نگو.

شب ... .

 

شب بود و سوز یک نفس سرد در اتاق
تاریک بود بستر یک مرد در اتاق
سر می کشید روح خزان پشت پنجره
پیچیده بود عطر گلی زرد در اتاق
بشکسته پر به شیشه تاریک می‏زدند
پروانه‏های خسته شبگرد دراتاق
روح زنی شکسته و آرام میگریست
بر دستهای خالی آن مرد در اتاق
خون می‏فشاند بر در و دیوار چشم مرد
تا خویش را به یاد می‏آورد در اتاق
هنگام صبح سایه آن مرد رفته بود
زن مرده بود و گریه نمی‏کرد در اتاق


ندیدی ... .

                      

ندیدی دل چه سان با غم درآمیخته

دلم دیوار احساسش فرو ریخته

هزاران جهد کردم تا به راهت آورم لیکن

چه حاصل ، ترا در همرهی ، مایل نمی بینم

                  

مشعل و آب

 
مشعل و آب
 
مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه میرفت.مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد:می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب،آتش های جهنم را خاموش کنم.آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدارا دوست دارد؟

با پروانه چه گفت ... از دیده به جای اشک خون می گرید ...

یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد.





سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد.







آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود.


آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد چون انتظار داشت که بالهای پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند.



هیچ اتفاقی نیفتاد!

در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.



چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمیدانست این بود که محدودیت پیله و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن، راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه به بالهایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند.




گاهی اوقات تلاش تنها چیزیست که در زندگی نیاز داریم.

اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم، به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم.



من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی در سر راهم قرار داد تا قوی شوم.

من دانایی خواستم و خدا به من مسایلی داد تا حل کنم.

من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت ماهیچه داد تا کار کنم.



من جرات خواستم و خدا موانعی سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم.

من عشق خواستم و خدا افرادی به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.




من محبت خواستم و خدا به من فرصتهایی برای محبت داد.

« من به هر چه که خواستم نرسیدم ...

اما به هر چه که نیاز داشتم دست یافتم»




بدون ترس زندگی کن، با همه مشکلات مبارزه کن و بدان که میتوانی بر تمام آنها غلبه کنی.

این پیام را برای همه دوستانت بفرست و به آنها نشان بده که چقدر برای آنها ارزش قایلی. این پیام را برای هر کس که دوست خود می دانی بفرست حتی اگر به معنی فرستادن پیام به فرستنده آن باشد. آگر این پیام را برای کسی فرستادی و او نیز همین پیام را برایت فرستاد بدان که حلقه دوستان تو از دوستان واقعی تشکیل شده

 

ممنون

خدا حافظ

زهر شیرین

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق

که نامی خوشتر از اینت ندانم

و گر_ هر لحظه _ رنگی تازه گیری

به غیر از زهر شیرینت نخوانم

تو زهری، زهر گرم سینه سوزی

تو شیرینی، که شور هستی از توست

شراب جام خورشیدی که جان را

نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست

به آسانی مرا از من ربودی

درون کوره غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانی ام سوخت

نگاهم رابه زیبایی گشودی

بسی گفتند : _ دل از عشق بر گیر !

که : نیرنگ است و افسون است و جادوست!

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که او زهر است،اما... نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب آلود

تنم را در جدائی می گدازد

از آن شادم که در هنگامه درد

غمی شیرین دلم را می نوازد

اگر مرگم به نامردی نگیرد :

مرا مهر تو در دل جاودانی است

وگر عمرم به ناکامی سر آید

تو را دارم که، مرگم زندگانی است.

داشتم می مردم ... .

داشتم می مردم

در فراسوی زمان

          در هجومی از درد

                 در سکوتی از درد

                    در طریقی پر درد

روح از مرز تنم

      اندکی فاصله داشت

و اندر آن خلوت خود

      با خودم فاصله داشت

بر تمنای دلم

بدنم سخت گرفت

روح آزرده ی من

ولی آرام نشد

مرگ با من کمی اندک... ولی انگار که در رودر بایستی است

کسی فریاد زند...

    کسی فریاد زند...

روح من در بدنم

      در پی لجبازیست...

کاش مادر می بود... تا ببوسم رخ او

کاش می بود پدر... تا که بر دست پر از همن او بوسه زنم

ناگهان فریادی...

یا صدایی ز زمین

... روح آزرده ی جسمم فهمید

در سکوت جسمم روح از بارقه ی رعد صدایی لرزید

                                             و دوباره بر گشت...

و دگر بار زندگی بر تن سردم برگشت

بار دیگر جوشید

          در رگم زمزمه ی زندگیم

سخت در فکر بودم...

من چرا می رفتم؟!

و چه دردناک... ولی می رفتم...

                           ...درد در عمق وجودم لرزید

و درست است انگار...

سهم این ثانیه ها زندگی است

           سهم بودن تا مرگ

             سهم بودن...بودن

و از این پس دگر زندگیم

رنگ دیگر دارد

مرگ با من انگار کمتر از یک قدمی فاصله ی بودن و رفتن دارد

آیه هایی از نور...

و سکوتی مبهم...

سهم آن لحظه ی بیداری شد

و دوباره هم خواب

ولی با یاد مرگ...

                تا بدانم که این زندگیم ارزش لحظه ای اندوه ندارد هرگز

همه می گذرند و می گویند :

 

همه می گذرند و می گویند :  

                                        چقدر عجیب عاشق شدی ! 

                                                                                و من بی توجه به گفته ها

دامن چین چین آرزو می پوشم

                                          و پولک شادی به سر می زنم 

                                                                                تا تئ بیایی !؟

با طنین فراموشی نبودن ها

                                         و بی تو کم کم پولک ها شل شدند و افتادند

و تیک تاک ثانیه های انتظار

                                         به من فهماند

                                                             چقدر دیر است !

و دیدم که تو هرگز نمی آیی  

                                       نمی خواهم باورکنم

                                                                    میان اصوات خاموش اشک

همه می گذرند و می گویند :

                                         چقدر ساده فراموش شدی !

  

زن از نظر علم شیمی ( با عرض معذرت از خانم ها )

زن در طبیعت کمتر به صورت آزاد موجود است و بیشتر به صورت ترکیب با عناصر ، مانند انیدرید تکبر و سولفات خودبینی و ناز در منازل یافت می شود
تاریخچه کشف زن
کاشف این عنصر ، پرفسور «آدم» است که در تاریخ نوکیا 6600 برای اولین بار با این عنصر برخورد کرده و در راه این کشف زحمات فراوانی متحمل شده و با تمام کوششهایی که به عمل آورده هنوز نتوانسته جنس و خواص اصلی این عنصر را پیدا و درک کند (حتی گفته شده که دهن پرفسور آدم در این راه سرویس شده است )
طرز تهیه زن
برای تهیه  این عنصر کافی است مقداری اکسید اسکناس و نیترات پژو دویست و شش را در سولفات ویلا مخلوط کرده و دو کاخ طلای ۲۴ عیار به عنوان مهریه و کمی کلرید خواهش (همون التماس) به عنوان شیربها اضافه شود! پس از ترکیب این مواد ، گاز عشوه و سولفور ناز متصاعد می شود و بعد از میعان به صورت عشق ، زن در خانه رسوب می کند! بعضی از دانشمندان و متفکران معتقدند چنانچه مقداری از عصاره ء چرب زبانی به عنوان کاتالیزور استفاده شود ، نتیجه کار بهتر خواهد بود
خواص فیزیکی زن
بسیار شکننده است! از جنس نرم و حساس می باشد و به سرعت تحت تاثیر محیط و احساسات قرار می گیرد! هر گاه مقداری اسید خشونت و کربنات سوزآوری به اسم «هوو» به آن اضافه شود فورا ذوب شده و به صورت بیکربنات اشک جاری می شود
خواص شیمیایی زن
بعضی از انواع این عنصر میل شدیدی به ترکیب شدن با کلرات کرم آفتاب و سولفات روژ و استات ریمل دارند و پس از انجام واکنشات غلیظ ، به خیال خودشون قابل تحمل میشن!!! برخی از انواع این عنصر ناخالص بوده و همراه سیلیکات است و در آن خورده شیشه یافت می شود و خاصیت شوهر آزاری پیدا می کند! برای خالص کردن آن کافی است عنصر ناخالص را در یک محیط سر بسته مانند اتاق بانیترات کتک و کربنات غضب ترکیب نموده و از این عمل نیم مول گاز جیغ و نیم مول گاز فریاد که غلظت آن برابر ماده اولیه است متصاعد می شود و عنصر به حالت رسوب در کف اتاق ته نشین می شود! سپس اگر به آن مقداری اکسید محبت اضافه شود به حالت ماده اولیه باز می گردد
توصیه  ایمنی 
هرگز با این عنصر(زن) یکی بدو نکنید که نتیجه خوبی نمیدهد

به انکار مکوش ... .

 

عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش ... .

 

 

گل زرد و گل زرد و گل زرد ... .

گل زرد و گل زرد و گل زرد                   بیا با هم بنالیم از سر درد

عنان تا در کف نامردمان است            ستم با مرد خواهد کرد نامرد

مرا سرمست خود کن ... .

مرا سرمست خود کن ساقی من              بت میخواره اشراقی من

مرا چندان ز چشم خود بشوران               که غرق عشق گردد باقی من

نه ... .

با ” نه“شنیدن از تو که من کم نمیِ شوم
مجنون نمـای مــردم عالم نمی شوم
این اوّلین خطای تو ، حوّای سنگدل !
پنداشـتی بدون تو آدم نمـی شـوم
بعد از تو ای خزانزده دیگر برای هر ،
شب بوی‎تشنه لب‎شده شبنم نمی‎شوم
دلخور نشو عزیز! از این خُلقِ بی خیال
گفتم که بی تو پا پیِ خُلقم نمی شوم
آه ای نگاهـهای تماشا ، خداوکیل !
علاف چشمهای شما هم نمی شوم
بگذار صـادقـانه بگـویـم بدون تو ...
هرکار می کنم…نه..نه..آدم نمی شوم

پروانه صفت ... .

پروانه صفت چشم به تو دوخته بودم

آن گه که به خود آمدم سوخته بودم

خاکستر جسمم به سر شعله فرو ریخت

این بود وفایی که من آموخته بودم

خود خواه نادان

خود خواه نادان ، در حالی که در بند منیت خویش اسیر است برای رهایی به در و دیوار شخصیت دیگران می کوبد !

سخن خداوند متعال

هنگامی که سخن خداوند متعال را در امری می دانی اما در عمل به آن حیرانی ، بدان که در کنار شیطان در بند حرمانی !