دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

شب ... .

 

شب بود و سوز یک نفس سرد در اتاق
تاریک بود بستر یک مرد در اتاق
سر می کشید روح خزان پشت پنجره
پیچیده بود عطر گلی زرد در اتاق
بشکسته پر به شیشه تاریک می‏زدند
پروانه‏های خسته شبگرد دراتاق
روح زنی شکسته و آرام میگریست
بر دستهای خالی آن مرد در اتاق
خون می‏فشاند بر در و دیوار چشم مرد
تا خویش را به یاد می‏آورد در اتاق
هنگام صبح سایه آن مرد رفته بود
زن مرده بود و گریه نمی‏کرد در اتاق


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد