دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

دانشجو

وبلاگ دانشجویان فرهیخته و ایران دوست

کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد

دلم گرفته است به ایوان میروم
و انگشتانم را بر پوست شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
.کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است

کوتاه

همه چیز از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه


حسین پناهی

غم عشق

بیا که در غم عشق تو مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
شب از فراغ تو می نالم ای پری رخسار
چو روز گردد و گویی در آتشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پای را درکشم از دو جهان بی تو
پیام دادم و گفتم بیا که خوش می دار
جواب دادی وگفتی که من خوشم بی تو

کوتاه

نازنین
بی پایپوش از کویر می توان گذشت
اما بی ستاره هرگز

ستاره را نمی توان چید

گفتند ستاره را نمی توان چید
و آنان که باور کردند برای چیدن ستاره حتی دستی دراز نکردند
اما باور کن
که من به سوی زیباترین و دورترین ستاره دست یازیدم
هرچند دستانم تهی ماند اما چشمانم لبریز ستاره شد

لحظه ها

لحظه هاست که آدمی را هیچ و پوچ می کند
لحظه هاست که انسان را فرسوده وخسته از زندگی می کند
لحظه هاست که عمر انسان را به پایان می رساند
ولحظه هاست که انسان را فریب میدهد
بیائید از پس لحظه ها بگریزیم به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم
اینگونه باندیشیم که انگار لحظه بعدی پس راه ما نیست و از همین لحظه لذت ببریم نه به امید لحظه بعدی

کوتاه

مطابق رسم گرگ فرزندش را به خانه بزبزقندی فرستاد وقتی گرگ برگشت نه کلمه ای حرف زد و نه چیزی خورد
گرگ جوان به حبه انگور دلباخته
بود

کوتاه

بیشترین سختی های زندگی در اینست که میکوشیم از حقیقت آن بگریزیم

شب کابوس

من از این شب، شب کابوس، خدا می‎ترسم
از هجوم غم ملموس، خدا می‎ترسم
کوچه‎ها روشن و شادند ولی می‎دانی؟!
از غروب دل فانوس، خدا می‎ترسم
از کلاغان رها واهمه‎ای نیست نترس
من از این کفتر محبوس، خدا می‎ترسم
ناله‎های تو مرا تا ته تردید کشاند
من از این ناله‎ی منحوس، خدا می‎ترسم
تو که پیش خودمان طعنه زدی باکی نیست
من از این مردم سالوس خدا می‎ترسم
عشق ما مضحکه شد، فاجعه‎ای زجرآور
من از این عالم معکوس، خدا می‎ترسم
یک نفر توی دلم شعر و غزل می‎خواند
من از این شاعر مأیوس، خدا می‎ترسم.

تاکنون هیچکس چون تو برایم نبوده است

تاکنون هیچکس چون تو برایم نبوده است

هیچکس مثل تو به من این همه چیز نبخشیده است

و هیچکس مرا اینچنین دوست نداشته است....

و هیچکس مرا اینچنین دوست نداشته است....

امام حسین ( عشق شیعیان )


حسینی شدن شرط بی‌مرگی است ...


...
اما حسین
گویی همه راه‌ها به حرم حسین ختم می‌شود
بگذار سخنی بگویم، حتی اگر کفر بپنداری

حسین معشوق خداست
حسین عاشق خداست


خدا از خلقت آدم و حوا به دنبال حسین می‌گشت.
می‌خواست حسین را از گنج خانه خود نمودار سازد.
به حسین ببالد، او را به همه خلق عالم بنماید و آنگاه زبان به تحسین بگشاید که

فتبارک الله احسن الخالقین!


حسین همه‌چیز را داد، همه را داد
حسین قیمتی به سنگینی کل عالم داشت.
از این رو هیچ‌کس قادر به خریداریش نبود.

قیمت حسین بهشت نبود
حور و قصر نبود
قیمت حسین، خود خدا بود.

حسین ایستاد تا نشان دهد کسی را دوست دارد که می‌ارزد حسین‌وار در صحن کربلا حاضر شد.
تمامی رنج عالم، تمامی مظلومیت و تمامی سوز و داغ و درد فراق را تاب آورد و ثارالله شد.
حسین برای ثارااله شدن، تا به بی‌نهایت در میدان ماند...
حسین با شان ثاراللهی ماندگار شد...
ابدی شد.
مگر خون خدا می‌میرد؟!!

از این رو، خانه حسین خانه خدا شد. خاک حسین شرافت یافت و زیارتش همسنگ زیارت خانه خدا شد. چرا که

اگر پای در صحن و سرای خدا گذاشتی
اگر به مسجدالحرام رفتی
اگر چه مسافری، اما مقیمی
اهل حرمی
خودی هستی
پس نمازت را کامل به جای آر
که تو در خانه خدایی
تو در خانه خودی، در وطن خودی

خانه خدا وطن توست و تو بیهوده ملک دیگری را برگزیده‌ای.

 

به همین‌سان
وقتی در حریم امن حسین وارد آمدی، از خودی.
اهل خانه‌ای
مسافر نیستی
پس نمازت را کامل کن
خانه حسین، خانه خدا و خانه توست
در آن با امنیت تمام بمان. در حریمی که هیچ‌کس نمی‌تواند متعرض تو شود، تو را بیازارد و یا براند.
خانه حسین، خانه عشق است.

خانه دلدادگی است
خاک حسین شفاست
شرف یافته از گنج خدا
سجده‌گاه آدمی در وقت خواندن خدا
حرم حسین بوی عشق می‌دهد
طعم دلدادگی
مزه یکی شدن با حضرت دوست


و در خانه و حریم امن حسین، هرکه می‌خواهی باش، هرچه می‌خواهی باش
از هرکه ماندی و از هرکه رانده شدی

در خانه حسین گشوده است.
نیم نگاهی به او کن!
با سر به استقبالت می‌آید
نوازشت می‌کند
آرامشت می‌دهد
و همه حسن حسینی را بدرقه راحت می‌کند


حریم حسین بویی دارد که هیچ‌کس ندارد

همه پروانه‌وار دیوانه حرم حسین‌اند
همه تشنه‌کام جرعه‌ای از دستان حسین‌اند


همه حسینی‌اند
اگر سخی‌اند، اگر جوانمردند، اگر بخشنده‌اند، اگر مردند، همه حسینی‌اند.
همه می‌خواهند که حسینی باشند.
چراکه همگان به صراحت طبع دریافته‌اند که شرط ماندگاری در عرصه هستی، شرط بی‌مرگی، شرط در هم شکستن دیوار مکان و زمان، حسینی شدن است.

و حسین تمام عزت را از آن خود کرد و ماند.
و همگان از حسین عزت می‌ستانند و می‌مانند.
چه، همه جوانمردی و سخا، همه شجاعت و وفا، به نام حسین و برای حسین رقم خورده‌است و همگان طفیلی هستی حسین‌اند.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


...

و حسین گنج نهان خدا بود که در ظهری داغ، سر از میانه خاک برآورد و آشکارا بر آسمان لبخند زد.
پس از حسین همه آنچه ماند، به نام او ماند و همه نیکی اسمی و رنگی و بویی از او گرفت و همه سلحشوری و جوانمردی ...

تا آنگاه که فرزند حسین
با پرچم یا لثارات‌الحسین
پای در میدان نهد
گام در طریق او نهد و تمامیت حسین و حسینی بودن را در عرصه خاک نمودار سازد.

اللهم ارزقنا شفاعه‌الحسین یوم‌الورود ..
اللهم عجل لولیک الفرج

* گوشه‌هایی از یادداشتهای سفر به کربلا - اسماعیل شفیعی سروستانی

التماس دعا

بخواه !

بخواه...!

من می شناختمش

همیشه انگار نگران سنبله های ستاره

از وزیدن شب ناخوش خزانی می ترسید

خواب دیده بود

غیبت غروب چهارشنبه های بی پایان

تکرار خواهد شد

خواب دیده بود

باز پروردگار پروانه را

در سردخانه های بی نشان گمشدگان

باز خواهد یافت

باز از بغض بنفشه و مریمی

باد از رفتن به جانب او

باز خواهد ماند ....

خبر آوردند !!!!

خبر آوردند !!!!

خبر آوردند !
شبی از ورای عجیب وحی و واژه خبر آوردند :

همه دریاهای دور و

سینه ریز ستارگان شهریوری را به من داده اند

تمام ثروت بی پایان آوازی از حوریان هوا

از هوش نی ... از نماز شنیدن و

عطر مهتابی او

که پیش از پرسیدن اسامی آسمان ... گمش کردم

مدینه

بسم الله الرحمن الرحیم

مدینه ...عجب غربتی دارند بعضی واژه ها...ته دلت چقدر بوی غم میگیرد وقتی نامشان را میشنوی...گوشه چشمانت مهمان مرواریدی میشود که سرچشمه اش دلت است !
مدینه...عجب غربتی دارد مدینه ! چقدر دلت بوی غم میگرد وقتی نامش را میشنوی ! چقدر چشمانت دوست دارند برای مدینه مروارید هدیه ی صورتت دهند !
مدینه ...نام قریبی است .پر از رمز وراز . یک دلی دارد به وسعت دریا این مدینه ! چه ناگفته هایی که ته دلش پنهان نشده!
کجاست مدینه ؟ میپرسد دل غریبم وتو شاید میگویی شهر سوزان مردمان ساده ! شهر نخل های پر خرما ، ....نه! شهر پیامبر ! اما دلم نمیپذیرد تعریف ساده تورا ! چه ، غربتش را کجا معنا کردی تو؟ تو کجا گفتی مدینه یعنی عشق ...تو کجا گفتی مدینه یعنی کوچه های بنی هاشم ؟ ...تو کجا نشانم دادی آن خانه ی رویایی را که مرکز همه خوبی های عالم بود. خانه ای کوچک ته کوچه عشق !
بگذار با خودت نجوا کنم مدینه ! بیا یک بار تاریخ را برایم مرور کن ! مدینه از اول شروع کن ! از آن هجرت رویایی بگو مدینه ! از حضور پیامبری بگو که نور وروشنایی را برایت هدیه آورد. بگو برایم که چه شاد شدی آن زمان که بین مردمانت پیوند برابری وبرادری برقرار شد ! بگو ! بازهم از معرفت مردمانت بگو...
از روزگار غمت بگو مدینه ! از شهدای احد...نه کمی عقب تر ! از رشادت علی در بدر برایم بگو ! از راز پنهان در (( لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار)). بگو چرا فقط علی مرد مبارزه در میدان بود.
کمی بخند مدینه ! از عشق برایم بگو ! از عشق علی ! از حیا وشرم علی برای درخواست همدمش زهرا ! معنا کن برایم لبخند رضایت زهرا و خوشحالی پیامبر را ! ....آن عروسی ساده ، آن پیوند آسمانی را برایم معنا کن مدینه!
برایت ماجرای غدیر را گفته اند؟ پس توهم برایم بگو . بگو از راز دستی که به نشانه ولایت بالا برده شد. بگو عهد کردن یعنی چه ؟ برایم پایبندی به عهد را معنا کن !
از روزهای بیماری پیامبر بگو. از اشک های پنهان زهرا دور از چشم بابا ! و از آن رازی بگو که بابا در گوش دختر گفت و چهره دختر گل انداخت ! بگو پیوند بابا ودختر ناگسستنی است ! بگو دختر طاقت درد بابا را ندارد!
چه شد مدینه ؟ سر به زیر شدی ؟ حتما یاد سقیفه افتادی؟ یاد نامردی ، یاد بد عهدی ! حق داری مدینه ! درد آور است ! چه کشیدی وقتی دیدی علی را که وجودش وقف اسلام بود کنار زدند! ته دلت چه بود وقتی همسر زهرا ، صاحب ذوالفقار و جانشین پیامبر را از حق ولایت محروم کردند. میدانم. درد آورتر وقتی بود که سکوت علی را برای حفظ اسلام دیدی ! ........چه کشیدی تو مدینه !
بغض گلویت را رها کن ! بگو وقتی زهرا را نامردان روزگار تحقیر کردند، وقتی فدک را غصب کردند، علی چه کشید. ....میگریی مدینه ؟! یاد سیلی بر گونه زهرا افتادی؟ هق هق گریه ات را میشنوم ! یاد در و دیوار...وای مدینه ، چه کشید زهرا...نه ! چه کشید مولا ! ....چه کشید در ودیوار که آه زهرا را پنهان کرد در سینه اش !
مدینه...غربت...عشق...چه سخت است باز گو کردن هجران فاطمه ! میدانم مدینه ! طاقت از کف ربودی ! چه دل پری داری ! ولی باز هم برایم بگو...بگو از شب آخر زهرا...بگو از وداع علی...زینب...حسن..حسین...! بگو علی طاقت دوری هم راز و هم سفرش را ندارد. بگو چه طور زهرا را قسم به همراهی داد! ....برایم معنا کن اشک های فرزندان زهرا را ! بگو ..فریاد بزن که زینب بی مادر چه کند؟
زهرا هم رفت مدینه ! ...دلت حتما تنگ اوست ، میدانم . دلت تنگ نجواهای شبانه زهراست، میدانم ! چه کشید مولا شب آخر ! وصیت زهرا چه مسئولیتی گذاشت بر شانه اش ! بگو مدینه چطوربا آن پیکر آسمانی شبانه در کوچه هایت وداع کردی ! بگو ! از اشک های فرو خورده فرزندان زهرا بگو....
ساکت شدی؟ خسته ای مدینه ؟ دلت را آتش زدم ؟ سوزاندم؟ تاریخ است اینها همه و من مانده ام تو چطور این همه درد و غم و رنج را در سینه ات پنهان کردی ! چه صبری داری تو !
............وچه حسادتی میکنم من به تو ! که تو آگاهی از قبر زهرا ومن ...خوش به حالت ! چه لیاقتی ! عجب رازی در سینه داری !
می مانم تا بیاید مهدی وبگوید نشان زهرا را .......

ای بی نشانه ای،که خدا را نشانه ای

هر سو نشان توست،ولی بی نشانه ای

زهرای پـــــاک،ای غم زیبــــای دلنشین

تو خواندنی تریــــــن غزل جـــــاودانه ای

الهم عجل فی فرح مولانا صاحب الزمان

ای زینب

ای زینب,

ای زبان علی در کام
ای رسالت حسین بر دوش !
ای که از کربلا می آئی,
و پیام شهیدان را ,در میان هیایوی همیشگی قداره بندان
و جلادان, همچنان بگوش تاریخ می رسانی ,
زینب !
با ما سخن بگو.
مگو که بر شما چه گذشت ,
مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی,
مگو که جنایت آنجا تا بکجا رسید,
مگو که خداوند, آن روز , عزیزترین و پرشکوه ترین ارزشها و
عظمت هائی را که آفریده است , یکجا ,در ساحل فرات , و بر روی
ریگزارهای تفتیده بیابان طف , چگونه بنمایش آورد ,
, و بر فرشتگانش عرضه کرد ,
تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده می کردند...؟
آری ,زینب !
مگو که در آنجا بر شما چه رفت ,
مگو که دشمنانتان چه کردند , دوستانتان چه کردند...؟
آری ای «پیامبر انقلاب حسین» !
ما می دانیم ,
ما همه را شنیده ایم ,
تو پیام کربلا را ,پیام شهیدان را بدرستی گزارده ای,
تو شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی ,
ــــ همچون برادرت که با قطره قطره خون خویش سخن می گفت ــــ
اما بگو ,
ای خواهر ,
بگو که ما چه کنیم ؟
لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟
دمی بما گوش کن تا مصائب خویش را باتو باز گوییم ,
با تو ای خواهر مهربان !
این تو هستی که باید بر ما بگریی ,
ای رسول امین برادر ,
که از کربلا می آیی و در طول تاریخ , بر همه نسلها می گذری و
پیام شهیدان را می رسانی ,
ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نو شکفته
آن دیار را , در پیرهن داری ,
ای دختر علی ,
ای خواهر ,
ای که قافله سالار کاروان اسیرانی ,
ما را نیز ,در پی این قافله ,با خود ببر !

(نیایش از دکتر علی شریعتی)

باغ "بی برگی"

در باغ "بی برگی" زادم.
و در ثروت فقر غنی گشتم.
و از چشمه ایمان سیراب شدم.
و در هوای دوست داشتن,دم زدم.
و در آرزوی آزادی سر بر داشتم.
و در بالای غرور,قامت کشیدم.
و از دانش,طعامم دادند.
و از شعر ,شرابم نوشاندند.
و از مهر,نوازشم کردند.
و «حقیقت» دینم شد و راه رفتنم.
و «خیر» حیاتم شد و کار ماندنم.
و «زیبایی» عشقم شد و بهانه ی زیستنم!

غم دوری تو ...

غم دوری تو ...

هر کاری که می کنم بخاطر توست

هر کاری که می کنم بخاطر توست

و هر چه که دارم تو به من داده ای

تمامی حرفهایت

لبریز از عشق است

و تنها پناهگاه من آغوش توست



تمام آرزوهایم و همه چیز

در گذشته و آینده ام برای توست

تمام آن چیزهایی که دوستشان دارم

بتو ختم می شوند

زیرا تو را دوست دارم



هیچ نوری بیش از روشنائی تو مرا قادر به دیدن نمی کند

و هیچ چیزی مرا مثل تو رشد نمی دهد

و هیچکس جز تو برایم اهمیت ندارد

ولی ناگهان می فهمم که تو

دیگر اینجا در کنارم نیستی

و غم مرا فرا می گیرد و خواب را

از چشمانم می رباید و این ها

همه از غم دوری توست



در جستجوی تو هستم و بتو نیاز دارم

ولی تو دیگر در کنارم نیستی

نمی خواهم باور کنم

که دیگر تو را برای

همیشه از دست داده ام

بتو نیاز دارم و نمی توانم

غم دوری تو را تحمل کنم



تمام خاطراتم .... تمام گذشته

و حال من بتو تعلق دارند

و تمامی رویاهایم دیدن چهره ی خندان تو

و گذراندن لحظه ها در کنار توست



تاکنون هیچکس چون تو برایم نبوده است

هیچکس مثل تو به من این همه چیز نبخشیده است

و هیچکس مرا اینچنین دوست نداشته است....

و هیچکس مرا اینچنین دوست نداشته است....

حادثه

حادثه

گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی ، خواب و سرابی
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی ، اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی ، تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا ، تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش ، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش ، فکر خطر باش

هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه ، سرابی است که بر سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری است که در خوابِ کمین است
در هر قدم از خاک ، هر شاخه سر دار
در هر نفس آزاد ، هر ثانیه صد بار

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش ، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش ، فکر خطر باش

گفتم که عطش می‌کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه‌ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه‌ترین ، قلب تو دریاست
گفت که در این راه ، کو نقطه آغاز
گفتی که تویی تو ، حود پاسخ این راز

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش ، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش ، فکر خطر باش

دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم
به من که بی صدای تو از شب شکست میخورم
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم
به من که آخرینه ی آواره های عاشقم

چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن گلایه ها نه هق هق دلواپسی
نذار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه ها
دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها
چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره
کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره
چیزی بگو اما نگو قصه ی ما بسر رسید
نگو که خورشیدک من چادر شب بسر کشید

دقیقه ها غزل میگن وقتی سکوتو میشکنی
قناریا عاشق میشن وقتی تو حرف میزنی
دلبرکم چیزی بگو به من که خاموش توام
به من که همبستر تو اما فراموش توام

چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن گلایه ها نه هق هق دلواپسی
نذار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه ها
دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها
چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره
کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره
چیزی بگو اما نگو قصه ی ما بسر رسید
نگو که خورشیدک من چادر شب بسر کشید

بعد از تو نمی دانم

بعد از تو نمی دانم

به چشمم قطره ی اشکی نمی ریزد

هرگز نگاهم آشنایی را نمی جوید

هرگز به قلبم بوته ی عشقی نمی روید

هرگز دلم افسانه ی شیرین نمی گوید

بعد از تو ،

به شبهای تنهایی از باده ی اندوه لبریزم

غمگینم از عشقی که در من مرد .

خاتون سبز

خاتون سبز

 

خاتون شعرهای غم انگیزم !

باید که من بدست تو برخیزم

پرواز من بدون تو می لنگد

افسوس می خورم که به چشمانت

فرصت نشد دخیل بیاویزم

من خواب دیده ام که تو اینجایی

از عطر خنده های تو لبریزم

روزی هزار مرتبه در یادت

در پای چشمای تو می ریزم ،

چشمان سبز تو ... چه بگویم آه

وقتی که نیستی خود پاییزم

بیدار می شوم ، شب خوبی من

خاتون من ! نخواه که برخیزم